شهریار شعر و موسیقی را، که بهترین محرک احساسات و عواطف بشر است، با هم دارد و سه تار رندانه ای می زند که راستی شنونده را از عالم مادی به عالم روحانی و رؤیا می برد و چنان او را با تخیل و عاطفه سرگرم می کند که وقتی آهنگ و نغمه اش تمام شد، تا چند لحظه شنونده در آن عالم اسرار آمیز پرتخیل باقیست. تازه هنگامی که به خود می آید؛ یعنی به عالم مادی بر می گردد، کاملا احساس می کند که روحش از دنیایی بزرگ و عظیم به محیطی منحط و آلوده نزول کرده است.
نقل از مقاله مرتضی کیوان، با عنوان شهریار؛ نابغه شعر، چاپ شده در یادنامه شهریار، ص 21- 20
این مقاله نخستین بار در دی ماه سال 1324 در مجله گل های رنگارنگ چاپ شده بود.
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله ی آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه ی خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم
با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه ی حکمت فرزانه بگرییم
با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شهریار - جلد 2
نقل از مقاله مرتضی کیوان، با عنوان شهریار؛ نابغه شعر، چاپ شده در یادنامه شهریار، ص 21- 20
این مقاله نخستین بار در دی ماه سال 1324 در مجله گل های رنگارنگ چاپ شده بود.
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله ی آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه ی خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم
با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه ی حکمت فرزانه بگرییم
با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم